خاطره ای کوتاه
﷽
?به دستور پزشکان، پدرم در بیمارستان بستری شد.
روزی در راه بیمارستان چشمم به صحنه ای افتاد. چون به خدمت پدر رفتم، مرا مؤاخذه کرد، عرض کردم به عمد خطایی مرتکب نشدم.
?فرمود:” می دانم، ولی تو که در خیابان جویای کسی نبودی، چرا نگاهت را گرداندی تا به نامحرمی تصادف کند؟!”
? کتاب افلاکیان خاک نشین، ص 10
آخرین نظرات